آب را گل کردند...چـشم ها را بستند و چه با دل کردند...
وای سـهراب کجایی آخـر...؟ زخم ها بر دل عاشـق کردند...

خون به چشـمان شقـایـق کردند ! تو کجایـی سهـراب؟
که همین نزدیـکی عشـق را دار زدند...همه جا سایه ی دیوار زدند !
وای سهراب دلم را کشتند !!!

درفرودست اکنون، کفتری می میرد...
در همان آبادی ، کوزه از آب تهی است... آب را گل کردند…
آن سـپیدار بلند ، که فلان رود روان ، از کـنارش میرفت ،

زرد و قامت کج و پژمـرده شده ،
دگر آن درویـش هم ، دلش از اینهمه ناپـاکی این آب روان،
بخـروش آمده ، اما … خاموش است ،

تا مبـادا که همان خشکه نان هم ز کفش بستانند،
در مصاف گل و لای ، رود زیـبا خجـل است ،
گویی… زشتی دو برابر کند این آب کنون،

آب را گل کردند… حرمت عشق شکستند،
ناله از من بربودند، مستی از من بگرفتند،
آب را گل کردند…

چه گل آلود این آب ، و چه ناپاک این رود،
تـو به ما گفتی :
مردم بالادست ، چه صفـایی دارند،

غنچه ای گر شکفد ، اهل ده باخبـرند،
و تو امروز کجایـی سهـراب ؟؟!!!
تا ببینی ، که همان مردم بالادسـت،

ز صـفا عاری و از عشـق تـهی میباشند،
چشمه هاشـان بی آب…
گاوهاشان بی شـیر…

دهشان بی رونـق، ساکت و خاموش است،
دگر از غنچـه شکفتـن خبری نیست ،
مردم بالادسـت ، همه در ماتم و انـدوه نشستند اما…

کدخــــــدا در خانه با زنــــش میخنــــدد...!
آب را گــل کردند… تو نبـــودی سهـــراب، آب را گـــل کردنــــد...!
نظرات شما عزیزان:
Saman.TanhaTarinTanha 
ساعت12:12---25 تير 1391
كسى باور ندارد گريه هاى بى صدايم را ، كسى هرگز نمى فهمد بهاى گريه هايم را ، چه كس مى داند من شب تا سحر بيدارم مى مانم ، كه بى او مى شمارم درد هاى بى شمارم را . . . . . . . . . . .
|